بسم رب الزهرا
دیده به درب قفسم دوختم
در هوس گنبد تو سوختم
بار دگر بال و پرم می دهی
وعده ی بامی دگرم می دهی
باز هوایی شده مرغ دلم
سوی تو راهی شده مرغ دلم
هجر تو آتش به پرم می زند
وصل تو دائم به سرم می زند
جرعه ای از عشق به کامم بریز
یا ز می وصل ، به جامم بریز
عبد تو هستم ، شه طوسی رضا
اختر و مه ، شمس شموسی رضا
دست تمنای من و دامنت
جان و تن من به فدای تنت
درگذر از جرم و خطاهای من
کن نگهی بر دل رسوای من
معدن دردم ، تو طبیبی رضا
بی کس و یارم ، تو حبیبی رضا
جان جوادت بده حاجات دل
گوش فرا ده به مناجات دل
دست تو در دست علمدار ما
سایه ی تو بر سر سردار ما
اذن بده جان به فدایش کنم
بوسه به خاک کف پایش کنم
بر دل من نقش ولایت بزن
بر ورقم مُهر شهادت بزن